جدول جو
جدول جو

معنی آسوده دل - جستجوی لغت در جدول جو

آسوده دل
آسوده خاطر، کسی که دلواپس و مضطرب نباشد، برای مثال کسی خسبد آسوده در زیر گل / که خسبند از او مردم آسوده دل (سعدی۱ - ۷۹)
تصویری از آسوده دل
تصویر آسوده دل
فرهنگ فارسی عمید
آسوده دل
(دَ / دِ دِ)
فارغ البال. بی دلواپسی. بی رنج. بی عذاب. غیرمضطرب:
کسی خسبد آسوده در زیر گل
که خسبند از او مردم آسوده دل.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
آسوده دل
مضطرب وپریشان نبودن
تصویری از آسوده دل
تصویر آسوده دل
فرهنگ لغت هوشیار
آسوده دل
((~. دِ))
آسوده خاطر، فارغ البال، بی دلواپسی
تصویری از آسوده دل
تصویر آسوده دل
فرهنگ فارسی معین
آسوده دل
آمن السرب
تصویری از آسوده دل
تصویر آسوده دل
فرهنگ واژه فارسی سره
آسوده دل
آسوده خاطر، خاطرجمع، فارغ البال، مطمئن
متضاد: دلواپس، مضطرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزرده دل
تصویر آزرده دل
دلتنگ، ملول. رنجیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساده دل
تصویر ساده دل
راستگو، بی ریا، بی مکر و حیله، بی کینه، پاکیزه درون، زودباور
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دَ / دِ دِ)
آزرده جان:
اگر برنخیزد به، آن مرده دل
که خسبند از او مردم آزرده دل.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ دِ)
سوخته دل:
نوای ناله غم اندوته دونو
عیار زر خالص بوته دونو
بوره سوته دلان واهم بنالیم
که قدر سوته دل دل سوته دونو.
باباطاهر
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ دِ)
آسوده خاطری. فراغ بال
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ دِ)
مردم صادق و بی نفاق. (برهان) (آنندراج). بی نفاق. (رشیدی). ساده لوح. ساده جگر. سینه صاف. (مجموعۀ مترادفات). ساده. سلیم. سلیم دل. صاف صادق. بی مکر. بی حیله. بی تزویر. بی شیله پیله. که گربز نیست. پاک درون. پاکیزه درون: و بیشتر مردمانی اند ساده دل و خداوندان چهارپای بسیارند از گاو و گوسفند. (حدود العالم).
ساده دل کودکا مترس اکنون
نز یک آسیب خر فگانه کند.
ابوالعباس ربنجنی (شاعران بی دیوان ص 130).
یکی بدسگال و یکی ساده دل
سپهبد بهر چاره آماده دل.
فردوسی.
جوان ساده دل بود فرمانش کرد
چنان کو بفرمود سوگند خورد.
فردوسی.
چنین هم بود مردم ساده دل
ز کژیش چون گرددآزاده دل.
فردوسی.
بنموده همه راز دل خویش جهان را
چون ساده دلان هر چه بباغ اندر ناری است.
فرخی.
اگر ترک سخت ساده دل نبودی تن درندادی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 629).
خادم ساده دل منم که مرا
خادم ساده تن فرستادی.
خاقانی.
ساده دل است آب که دلخوش رسید
وز گرهی عود بر آتش رسید.
نظامی.
راز با مرد ساده دل و بسیارگوی و میخواره و پراکنده صحبت مگوی. (مرزبان نامه).
، خفیف عقل. (رشیدی). رعنا ونادان و بی عقل. (برهان). مردم خفیف عقل. (آنندراج). ابله. احمق. گول خور. زودباور. په په. چلمن:
من بنده که نزدیک تو شعر آرم باشم
آسیمه سر و ساده دل و خیره و واله.
منوچهری.
نه بسنده ست مر این جرم و گنهکاری
که مرا باز همی ساده دل انگاری.
منوچهری.
گوئی که روزگار دگرگون شد
ای پیر ساده دل تو دگرگونی.
ناصرخسرو.
ابر را گفتم چه گوئی در محیط دست او
گفت هان درمیکشی یا نه زبانت را بکام
گفتمش چون ؟ گفت هرگز دیده ای ای ساده دل
فتوی از محض کرم مفتی ز ابناء لئام.
انوری (از شرفنامۀ منیری و آنندراج).
خوشی طلب کنی از دهر؟ ساده دل مردا
که از زکوهستانان زکوه خواست عطا.
خاقانی (از انجمن آرا).
بر سر این سرّکار کی رسی ای ساده دل
بر در این دار ملک کی شوی ای بینوا.
خاقانی (دیوان چ دکتر سجادی ص 35).
ساده دل شد در اصل گوهر تو
کاین خیال اوفتاد در سر تو.
این چنین بازیی کریه وکلان
ننمایند جز به ساده دلان.
نظامی.
بنوشابه شه گفت کای ساده دل
نواکج مزن تا نمانی خجل.
نظامی.
و چون قوی حال گشت و خلیفه مستعصم را بی رأی و تدبیر و ساده دل دید... (رشیدی).
عارفان خال سویدا را ز دل حک میکنند
اینقدر ای ساده دل نقش و نگار خانه چیست ؟
صائب
لغت نامه دهخدا
(فُ / فِ سُ دَ / دِ دِ)
کنایت ازمردم دل افسرده و دل مرده باشد. (برهان) :
نزد فسرده دلان قاعده کردن چو ابر
با دل آتش فشان چهره دژم داشتن.
خاقانی.
فسرده دلان را درآیدبه کار
غم آلودگان را شود غمگسار.
نظامی.
، کنایت از مردم سخت دل و بی مهر هم هست. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ دِ)
فارغ بال، صالح. (برهان) ، حلال زاده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساده دل
تصویر ساده دل
صادق و بی نفاق، مردم صادق و بی نفاق، بی مکر و حیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسرده دل
تصویر فسرده دل
مردم دل افسرده و دل مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزاده دل
تصویر آزاده دل
صالح، حلال زاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسوده دلی
تصویر آسوده دلی
حالت و کیفیت آسوده دل فراغ بال آسوده خاطری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزرده دل
تصویر آزرده دل
مرده دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزرده دل
تصویر آزرده دل
((~. دِ))
رنجیده، ملول، آزرده خاطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساده دل
تصویر ساده دل
((~. دِ))
زودباور، احمق
فرهنگ فارسی معین
حزین، دل آزرده، دلتنگ، دلگیر، غمگین، ملول
متضاد: پرنشاط، زنده دل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی شیله پیله، خوش باور، زودباور، ساده لوح
متضاد: تودار، دیرباور، روراست، صادق، بی تزویر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دل سوخته، سوخته دل
فرهنگ واژه مترادف متضاد